
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرد، خاموشم
همه کردند غیر از چند پروانه ، فراموشم
اگر بیمار شد کس گل برایش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر کامم ، نمى نوشم
تو را بر بوریا پوشند و جسم من کفن گردد
به جان مادرت هرگز کفن بر تن نمى پوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازیانه ، قاتلت مى کرد خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر کودکم ، این کوه سنگین است بر دوشم
نگاه نافذت با هستى ام امشب کند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم
بود دور از کرامت گر نگیرم دست ((میثم )) را
غلام خویش را، گر چه گنهکار است ، نفروشم