بهونه خلقت |
معجزه و کرامت به اذن خداوند سبحان از نشانه های ائمه معصومین (ع) است . نمود معجزات و کرامات ائمه اطهار(ع) از آغاز دوره امامت امام جواد(ع) به بعد در زندگی و سیره معصومین (ع) از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ چرا که محدودیت شدید ائمه در این دوره از سوی مخالفین و ظهور فرقه ها و نحله های گوناگون موجب گشت تا امام جواد (ع) و ائمه پس از او برای اثبات حقانیت و امامت خویش بیش از ائمه قبل، از قدرتی که خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا کرده بود استفاده کنند. محمد بن میمون می گوید : به همراه امام رضا(ع) در مکه بودم. به حضرت عرض کردم می خواهم به مدینه بروم, نامه ای برای ابی جعفر بنگار تا با خودم ببرم .امام رضا(ع) تبسمی کرد و نامه ای نوشت . به مدینه رفتم در حالیکه چشمهایم به دردی مبتلا بود . به درب خانه امام جواد (ع) رفتم, نامه را تحویل دادم . موفق غلام امام , گفت : سر نامه را بگشا و در پیش روی امام قرار ده . این کار را کردم. حضرت جواد (ع) دستش را دراز کرد , بر چشمم کشید , بیناییم چون سالمترین زمانش گشت . دستها و پاهای حضرت را بوسیدم و در حالی بازگشتم که بینایی ام را بازیافته بودم و این در زمانی بود که سن حضرت کمتر از سه سال بود. (1)
اباصلت می گوید : پس از دفن حضرت رضا(ع) , به دستور ماُمون یک سال زندانی شدم. پس از یک سال از تنگی زندان و شب نخوابی به ستوه آمدم ، دعا کردم و برای رهایی از زندان محمد(ص) و آل محمد (ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به برکت آل محمد (ص)در کار من گشایشی انجام دهد . هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که حضرت ابی جعفر(ع) نجات بخش گرفتاران عالم , وارد زندان شد و فرمود: ای اباصلت از تنگنای زندان بی تاب شده ای .عرض کردم به خدا سوگند سخت بی تابم . اباصلت می گوید : همانگونه که حضرت فرمود تا حال مامون را ندیده ام. (2) محمد بن ریان نقل می کند : مامون برای رسیدن به هدفش (بدنام کردن حضرت امام جواد(ع) ) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد(ع) به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت . به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع), صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند .مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند .کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد . روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد . مخارق پاسخ داد چون امام جواد(ع) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت . (3) یحیی بن اکثم از علمای دربار عباسی می گوید : روزی برای زیارت قبر رسول خدا (ص) رفته بودم که امام جواد (ع) را دیدم, با او در خصوص مسائل گوناگونی مناظره کردم , همه را پاسخ داد. به او گفتم : خواستم از شما چیزی بپرسم اما شرم دارم از پرسش. امام فرمودند : بدون آنکه سئوالت را بپرسی من پاسخ آنرا می دهم . تو میخواهی بپرسی امام کیست ؟ گفتم : آری به خدا سوگند همین است ؟! فرمود: منم گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید ؟ در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و گفت : " اّنه مولایی امام هذا الزمان و هو الحجة "همانا مولای من حجت خداوامام این زمان است. (4) شیخ مفید در ارشاد نقل می کند : زمانی که حضرت جواد (ع) با همسرش ام الفضل از بغداد به مدینه مراجعت کرد, به کوفه که رسید مردم او را مشایعت کردند , هنگام غروب در خانه مسیب فرود آمد و به مسجد وارد شد . در صحن مسجد درخت سدری قرار داشت که هنوز میوه آن به بار ننشسته بود, امام کوزه آبی خواست و در پای آن درخت سدر وضو گرفت و نماز مغرب را با مردم اقامه کرد .امام در رکعت نخست سوره حمد و اذا جاءنصرالله و در رکعت دوم حمد و قل هو الله را خواند. پیش از رکوع قنوت گرفت. پس ازخواندن رکعت سوم تشهد و سلام داد . پس از نماز مدتی در حال نشسته مشغول تعقیبات و ذکر شد, سپس بلند شد و چهار رکعت نماز نافله مغرب را به جای آورد و تعقیب خواند و دو سجده شکر به جای آورد و ازمسجد خارج شد. امام جواد(ع) هنگامی که به کنار درخت سدر رسید, مردم متوجه شدند که آن درخت به بار نشسته و میوه داده است. از این جریان شگفت زده شدند و از میوه آن خوردند در حالی که میوه های سدر هسته نداشت آنگاه حضرت را برای وداع بدرقه کردند. (5) ادامه مطلب... [ جمعه 89/8/14 ] [ 6:27 صبح ] [ فاطمه ]
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت از سوی خداوند متعال مأمور شد که در مناسک حج شرکت کند و انحرافاتی را که در این تکلیف باشکوه عبادی سیاسی اجتماعی اسلام در طول تاریخ پیش آمده بود، به مردم گوشزد کند.
[ جمعه 89/8/14 ] [ 6:4 صبح ] [ فاطمه ]
13 آبان روز تسخیر لانه جاسوسی 13 آبان در تاریخ انقلاب اسلامی ایران همواره روز تقابل حق و باطل بوده است. دقیقا به همین دلیل یکسال پس از شهادت دانش آموزان در دانشگاه و درست در سالروز 13 آبان 58 ایران اسلامی شاهد جلوه دیگری از این رویارویی میان جبهه حق علیه باطل بود. در این روز به یکباره به حیات سیاسی مملو از خباثت امریکا و عملکرد سازمان جهنمی سیا در ایران خاتمه داده شد و مزدورانی که پس از پیروزی انقلاب دائماً به فتنه انگیزی و ماجراجویی علیه نهضت اسلامی ایران مشغول بودند به گروگان گرفته شدند و لانه پر از فساد و جاسوسی آنان که به اشتباه (سفارت) لقب گرفته بود، تعطیل گردید. اشغال لانه جاسوسی امریکا در تهران و گروگانگیری جاسوسان دیپلمات نمای کاخ سفید، تنها یک حادثه سیاسی در حد تعطیل شدن سفارتخانه یک کشور در کشور دیگر نبوده و بلکه آغاز تحول عمیقی بود که در خاورمیانه و در سطح جهان در جهت عریان ساختن ماهیت پنهان شده زمامداران واشنگتن و گردانندگان سیاست خارجی امریکا به وقوع پیوسته بود. آیینه انقلاب سیزده آبان از خاطره انگیزترین روزهای انقلاب شکوهمند اسلامی است. شاید تاریخ معاصر ما روزی بدین اهمیت و بزرگی کمتر به یاد داشته باشید. سیزدهم آبان زادروز انقلابی بزرگتر سالگشت تبعید بینانگذار جمهوری اسلامی و روز دانش آموز است. هر یک از این مناسبتها خودکافی است که نظرها را به خود برگرداند و دیده ها را خیره کند. روز دانش آموز است زیرا بیست و یک سال پیش در چنین روزی دانش آموزان انقلابی توانستند گوهر دانش و آموزندگی را در آیینه حماسه و دلیری بتابانند و غبار خودباختگی را از سیمای مدرسه بروبند. راه از مدرسه تا خیابان را چنان پیمودند که رزمندگان بی باک جبهه ها را در می نوردند و در برابر آهنگهای آتشبار ستم چنان صف آرایی کردند که کوهها بر فراز دشتهای تفتیده کویری آشیانه فساد و لانه جاسوسان را سیزدهم آبان از هم گسیخت. بیست سال پیش دانشگاهیان دین باور به پیروی از امام نور دیواره های نفاق و خیانت را فرو ریختند و شمعی فروزانتر از شمع نخست در میانه جنگ و کاراز افروختند. سیزدهم آبان شاهد وداع امت با امام خود برای سالیانی چند بود. آن روز را سیزدهم آبان بخوبی در یاد دارد. خادمان بیمزد و منت بیگانگان به گرد خانه ای جمع آمدند که آشناترین نام را برای دلسوختگان اسلامی داشت و شیداترین نغمه ها را در گوش انسانهای مومن زمزمه کرده بود. خمینی (ره) را در ازدحام آهن و پولاد تا بیرون از مرزهای جغرافیای ایران دور کردند اما مرام و نام خمینی را برای همیشه در دل مرد و زن و مسلمان ایرانی جاودانه کردند [ جمعه 89/8/14 ] [ 5:53 صبح ] [ فاطمه ]
ولادت حضرت ابراهیم علیه السلام ولادت پیامبران و برخی از اولیاء تحت شرایط خاص بوده است.در منابع تاریخی آمده است که پادشاهی در زادگاه ابراهیم حکمرانی میکرد، به نام نمرود و در عصر او علم نجوم از پیشرفت قابل توجهی برخوردار بوده، به طوری که منجمین از موقعیت ستارگان حوادث و پیشامدهای آینده را پیشگوئی مینمودند و آن را در اختیار پادشاهان عصر خود قرار میدادند و بر اساس آن علم برنامهریزی و تدبیر امور مینمودند و آنان برای حفظ تاج و تخت خود اقدامات لازم را انجام میدادند. منجمین درباره نمرود در راستای این اهداف به نمرود خبر دادند که در این سرزمین فرزندی متولد میشود که قدرت تو را مورد مخاطره قرار میدهد، بدین صورت تولد ابراهیم، به عنوان یکی از خطرات تهدید کننده برای حکومت طاغوت زمان (نمرود) مطرح شد. لذا وقتی که زمان ولادت ابراهیم نزدیک شد، ستاره شناسان خطر ولادت او را به نمرود گوشزد نمودند، بعد از مدتی، زمان موعود فرارسید. لذا نمرود دستور داد تمام زنان باردار که در آن زمان بچهدار میشوند تحت نظر باشند و فرزند متولد شده آن سال همه قتل عام شدند و در کودکی سرشان بریده شود. امّا آثار حاملگی در مادر ابراهیم مخفی بود. لذا مادر او تحت نظر نبود، وقتی آثار وضع حمل و تولد ابراهیم را مادرش احساس کرد و درد زایمان و آثار و علائم ولادت ظاهر گشت. برای جلوگیری از کشته شدن فرزندش و به الهام خداوند از شهر بیرون رفت و در خارج شهر به کوههای اطراف پناهنده شد و در یک غاری مأوی گزید. مادر ابراهیم بعد از تولد فرزندش در غار از آنجا خارج شد و به سرعت سوی منزل خود رفت، تا کسی از تولد فرزند او آگاهی نیابد. در غار از بیرون به امر خداوند بسته شد و ابراهیم انگشت ابهام خود را میمکید و روزی او را خداوند به آن وسیله تأمین مینمود، تا اینکه ابراهیم به سن نوجوانی رسید. برخى از تاریخنگاران نوشته اند که فاصله میان فوت حضرت آدم(علیه السلام) تا ولادت حضرت نوح(علیه السلام) 126 سال و فاصله بین ولادت حضرت نوح و ولادت حضرت ابراهیم(علیهما السلام) 890 سال بوده است. بنابر این، تولّد حضرت ابراهیم(علیه السلام) شصت سال پیش از در گذشت حضرت نوح(علیه السلام) بوده است; زیرا عمر حضرت نوح 950 سال بوده و طوفان، آنگونه که در تورات آمده، در سال 601 بعد از تولّد حضرت نوح بوده است. ساختمان کعبه به وسیله ابراهیم(علیه السلام)، به هنگام بیست سالگى اسماعیل انجام یافته است. بنابراین فاصله میان طوفان و ولادت حضرت ابراهیم(علیه السلام) 290 سال و بین طوفان و ساختمان کعبه از سوى ابراهیم(علیه السلام) حدود چهارصد سال بوده است. پس باید گفت که حضرت ابراهیم(علیه السلام)به هنگام بناى کعبه، یکصد و ده سال سن داشته است.در شرح کتاب «زاد المسلم فیما اتفق علیه البخارى و مسلم» (ج2، ص158) چنین آمده است:ابن هشام گوید: بینحضرتنوح وابراهیم(علیهما السلام)،پیامبرى جزهودوصالح(علیهما السلام)نبوده است و بین ابراهیم و هود 630 سال و بین نوح و ابراهیم 1143 سال فاصله وجود داشته است. «ثعالبى» نیز گفته است فاصله میان ولادت ابراهیم و طوفان نوح 1263 سال بوده که این، 3337 سال پس از خلقت آدم بوده است. ولادت ابراهیم(علیه السلام)در دوران «نمرود بن کنعان» بوده و اما در محل ولادت او، اختلاف نظر وجود دارد:«ابن عباس» محل ولادت حضرت ابراهیم را، بابل از سرزمینهاى «سواد»، شهر نمرود، دانسته است.«مجاهد» آن را در «کوثی» یکى از نواحى کوفه می داند.«عکرمه» محل تولد آن حضرت را در «سوس» و «سدی» بین بصره و کوفه دانسته و «ربیع بن انس» در «کسکر» مىداند که پس از آن پدرش او را به کوثى منتقل نموده است.«وهب» تولد ابراهیم(علیه السلام) را در «حران» دانسته، لیکن باید گفت که محل تولد نخستین، بیشتر صحیح به نظر می رسد. [ جمعه 89/8/14 ] [ 5:48 صبح ] [ فاطمه ]
[ جمعه 89/8/14 ] [ 5:39 صبح ] [ فاطمه ]
اشارهآسمانیان، تماشاگر ستاره های نورانی و درخشان زمین اند. همان گونه که ستاره های آسمان بر اهل زمین جلوه گری می کنند، انسان هایی نیز روی کره خاکی، همانند ستاره، اهل آسمان را به تسبیح خداوند واداشته، آنان را از اعتراض به آفرینش انسان شرمسار می کنند. خداوند نیز بر آنان مباهات کرده، بر آفرینش چنین خلیفه ای در زمین افتخار می کند. یکی از این ستاره های به ظاهر کوچک، ولی بسیار پر نور و حیرت انگیز، شهید نوجوان، محمدحسین فهمیده است که نامش نامیرا و یادش تا ابدیت جاودانه است؛ نوجوانی که همه هستی خود را در راه خدا هدیه کرد. اسوهنیاز به الگو و اسوه، نیازی سازنده در انسان است. خداوند نیز الگوپذیری را در وجود انسان به ودیعه گذاشته و پیامبر خویش را به عنوان «اسوه حسنه» معرفی کرده و ما را به پیروی از او فرا خوانده است. صحنه انقلاب اسلامی نیز همانند تاریخ صدر اسلام و میدان کربلا، اسوه ساز است. شهدای نوجوان و در رأس آنها شهید فهمیده نیز الگوی نوجوانان ایران اسلامی هستند و پیوسته بر گوش آنان زمزمه می کنند که نوجوان نیز می تواند وارد میدان عشق شود و حتی به مقام رهبری برسد. سلام بر فهمیده و پیروان راستین اش. طلوعی زیبا در شهر ستاره هاشانزدهم اردیبهشت سال 1346 در روستای «سراجه» از روستاهای شهر مقدس قم، صدای گریه نوزادی شنیده می شود. نوزاد بوی بهشت می دهد و نور شهادت بر پیشانی دارد. او که محمدحسین نام یافت، حدود نه سال در جوار کریمه اهل بیت، حضرت معصومه علیهاالسلام دوران رشد جسمی و تکامل عقیدتی را طی کرد و در سال 1357 به همراه خانواده اش در شهر کرج سکنی گزید. تربیت قرآنیتربیت فرزندان بر اساس آموزه های دین اسلام، بزرگ ترین وظیفه پدر و مادر است. ریشه دار بودن دین و مذهب در خانواده و رشد انسان در محیطی پاک و معنوی، تأثیر انکارناپذیری در سرنوشت افراد دارد. بی شک متدین بودن خانواده محمدحسین فهمیده و رشد او در شهر مقدس قم در ساخته شدن ستون های ایثار و شهادت در نهاد وی بی تأثیر نبوده است. در سنگر علمانسان های موفق در هر سنگری وظیفه خویش را به خوبی انجام می دهند. شهید فهمیده نیز در سنگر علم، بسیار موفق بود. او پیش از ورود به مدرسه، خواندن و نوشتن را آموخته بود و در درس خواندن و مطالعه، جدیت خاصی از خود نشان می داد. محمدحسین تکالیفش را به تنهایی و به بهترین صورت انجام می داد و به جز کتاب های درسی، کتاب های غیر درسی فراوانی نیز می خواند. در سنگر کارخانواده شهید فهمیده همانند بسیاری از مردم، درآمد کمی داشتند. پدر او مدتی به شغل رانندگی مشغول بود. در چنین اوضاعی، محمدحسین برای این که عصای دست پدر باشد با آنکه حدود ده سال بیشتر نداشت، به کار مشغول شد. او موانع و مشکلات سر راه را با صبر پشت سر می گذاشت و همچون کوهی محکم آنها را به زانو در می آورد. در سنگر عبادت و اخلاقبا آنکه محمدحسین فهمیده به سن تکلیف نرسیده بود، ولی نسبت به مسائل دینی بسیار حساس بود. رفتن به مسجد، نماز خواندن و تلاوت قرآن از برنامه های همیشگی او بود. او در مراسم عبادی سیاسی نماز جمعه نیز شرکت می کرد. محمدحسین بسیار مؤدب و منظم بود و از دروغ و ناسزا بیزار بود. او براستی نمونه ای از یک نوجوان مسلمان بود. در سنگر جهاد و مبارزهشهید فهمیده به نیروهای حزب اللهی و انقلابی علاقه خاصی داشت. چنان که پیش از انقلاب، با آنکه یازده سال بیشتر نداشت، در صحنه های مبارزه علیه رژیم ستمگر پهلوی حاضر می شد و به پخش اعلامیه می پرداخت. پس از انقلاب نیز، در مهرماه سال 1359 بنا به وظیفه، قلم را زمین نهاد واسلحه بر دوش گرفت. وقتی به خرمشهر رسید، به سبب سن کم، از حضور او در خط مقدم جلوگیری کردند، ولی پس از چند روز، توانست با غنیمت گرفتن لباس و اسلحه چند عراقی، لیاقت خود را به فرمانده نشان دهد و وارد خط مقدم نبرد شود. آری! او بزرگ فاتح میدان رزم و مبارزه بود. شهادت ققنوسهشتم آبان ماه سال 1359؛ در خرمشهر آنچه به گوش می رسد صدای تیر و توپ و موسیقی گوش خراش حرکت تانک ها است. خانه ها ویران شده و شهر تقریبا به اشغال بعثی های مزدور درآمده است. سپاه زرهی دشمن فاتحانه و با غرور تمامْ خانه به خانه، خیابان به خیابان و محله به محله شهر را طی می کنند. حلقه محاصره تنگ تر و تنگ تر می شود. چه باید کرد؟ محمد حسین فهمیده، بسیجی نوجوان به دنبال چاره است. به این می اندیشد که شهادت من موجب نجات شهر است. تنها سلاح او چند عدد نارنجک است که بر کمر بسته. مجاهد کوچک، نارنجکی در دست گرفته به تانک پیشرو حمله می کند. صدای انفجار تانک، ترسی بر قلب ناپاک بعثی ها انداخته، آنان را به عقب نشینی مجبور می کند. ققنوس سوخته است و از حرارت وجودش نه یک ققنوس بلکه صدها ققنوس جان گرفته اند. آنان پیروان فهمیده هستند که هر جا احساس وظیفه کنند، در هر سنگری فاتح اند. بسیج دانش آموزی، یادگار فهمیدهسالروز شهادت دانش آموز بسیجی، محمدحسین فهمیده از چنان ارزش و اهمیتی برخوردار است که «روز نوجوان» و «سالروز تشکیل بسیج دانش آموزی» نامیده شده است. با بررسی نقش دانش آموزان بسیجی در جنگ و صلح، نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران با همکاری وزارت آموزش و پرورش، به منظور تربیت فهمیده ها و گسترش فرهنگ بسیج در مدارس، پیروان ا و را جذب و سازمان دهی کرده و سازمانی به نام «بسیج دانش آموزی» تشکیل دادند که در تمام مدارس کشور فعالیت چشم گیری دارد. بسیج، مدرسه عشقبسیج، مدرسه است. کلاس درسی است که استادان آن فهمیده ها و دیگر شهدا هستند. آنان درس نورانیت و اقتدا به سالار شهیدان را می آموزند. استادانی که خود، همه این درس ها را خوانده و عمل کرده اند وره صد ساله را یک شبه پشت سر گذاشته اند. آنان الفبای ایثار و شهادت می آموزند. انسان را از خواب نوشین بامداد رحیل بیدار می کنند. درس خودشناسی و خداشناسی می دهند وانسان را عاشق خدایش می کنند تا جایی که مرغ روحش قفس تن را شکسته، تا خدا اوج می گیرد. بسیج مدرسه عشق و کلاس فهمیدن و پرواز کردن است. بسیج، سدی در برابر دشمنشاکله وجودی انسان در دوران نوجوانی شکل می یابد. در آموزه های دین نیز توجه خاصی به دوران نوجوانی و جوانی شده و بهترین زمان تربیت دوره نوجوانی معرفی شده است. امامان معصوم علیهم السلام ، والدین را به تربیت فرزندان از سنین هفت تا چهارده سال تشویق کرده اند. دشمن نیز این مسئله را فهمیده است. از این رو، بیشترین تلاش و سرمایه گذاری خویش را برای به انحراف کشاندن این قشر حساس به کار بسته و با هزینه کردن میلیاردها دلار به زعم خویش می خواهد یوغ اسارت نفس را بر گردن آنان نهد. یکی از بزرگترین اهداف دشمن، جدا کردن نوجوانان و جوانان از فرهنگ ایثار و شهادت است. از این رو، بسیج را هدف قرار داده است؛ زیرا بسیج پایگاه آمادگی برای شهادت و پاره کردن زنجیر اسارت نفس است. [ جمعه 89/8/14 ] [ 5:28 صبح ] [ فاطمه ]
قصه شتری که به حرم پناه آورد
شاید چندین مرتبه از زبان ریش سفیدان اطرافتان، قصه شتری را شنیده باشید که از دست سلاخان گریخت و به حرم امام هشتم علیه السلام پناه آورد و پای پنجره فولاد گریست. حاج نصر الله حسین زاده صاحب همان شتر است که اینک دربان کشیک پنجم آستان قدس رضوی میباشد. از آنجا که ماجرای آن شتر پناهنده و چند و چون پس از آن به نظر ما جالب آمد، خاطرات ایشان را بیان میکنیم. حاج نصرالله اینطور آغاز میکند: از قهرمانان و پیش کسوتان ورزشی کشتی هستم که شغل اصلیام دامپروری است . 26 سال بیش دوازده شتر را که از کشور افغانستان به ایران آورده بودند، برای کشتارگاه خریداری کرده همان روز با چند تن دیگر شروع کردیم به علامت گذاری روی شترها اما وقتی به آخرین آنها که بسیار فربه و چاق هم بود رسیدیم، به دلیل نا آرامی او موفق به گذاشتن علامت نشدیم . صبح روز بعد همین شتر را همراه با سه تای دیگر به کشتارگاه فرستادیم . آنجا دو تا را کشتند و دو تای دیگر از سلاخ خانه به طرف پنجره پایین خیابان گریختند. سر پنجره یکی از آنها به سمت خیابان نخریسی و دیگری به سوی حرم مطهر حرکت کرد. حاج سید حسینی یکی از دربانان صحن عتیق میگفت: هنگامی که شتر وارد حرم شد، با قدمهای آهسته گام برداشت. سه دور اطراف سقاخانه چرخید و بعد رفت و به آرامی جلوی پنجره فولاد زانو زد و پس از سر و صدای زیاد چنان اشک ریخت که از یک شتر بعید مینمود . وقتی همان دربان، شالی سبز بر گردن شتر انداخت و به دنبال خود کشانید، شتر مانند آهویی رام شده با او همراه شد و مردم هم گروه گروه به دنبالش رفتند . از این قضیه که آگاه شدم شتر را به حال خود رها کردم. دوازده روز گذشت تا این که رئیس تشریفات آن زمان مرا احضار کرد و خواست بداند در مقابل شتر چه تقاضایی دارم . من هم به جای پول یا شتری دیگر، فقط درخواست حکم خدامی حرم مطهر را کردم . رئیس تشریفات هم تلفنی جریان را برای نایب التولیه بازگو کرد. او هم گفت: ساعت دوازده روز بعد به دفترش بروم . فردای آن روز راس همان ساعت نزد حسن زاهدی که آن موقع استاندار بود، رفتم و او پس از سؤال و جواب درباره شغل و میزان ارادتم نسبت به ائمه، قول ارایه حکم خدامی را به من داد . یادم هست آنقدر از این قول او خوشحال شدم که دیگر نفهمیدم پس، از آنچه گفت تشکر کردم و تقاضای خودم را نوشتم و به دفتردار دادم، او با خشونت گفت: چه کسی به تو اجازه داده چنین تقاضایی بنویسی؟ هنگامی که جریان را به او گفتم تقاضایم را داخل کشوی میزش گذاشت و گفت روز بعد مراجعه کنم . فردای آن روز که رفتم با تعجب دیدم برگه او را استاندار امضاء کرده است و نامم نیز در دفتر ثبت شده است . پس از ارایه مدارک به کارگزینی، گفتند: بروم و چهل روز دیگر مراجعه کنم . خدا میداند در این مدت در دلم چه گذشت . بالاخره پس از پایان چهل روز به اداره آستانه رفتم، آنجا مرا به ارباب ارجاع دادند . هنگامی که سراغ وی رفتم گفتند: ارباب جلسه دارد. بنابراین مجبور شدم برگردم و داخل ماشین منتظر بمانم . برای گذراندن وقت، رادیو را روشن کردم . یک باره رادیو اعلام کرد به جای زاهدی، ولیان به استانداری منصوب شده است . همان موقع به شدت از اتفاقی که در حال وقوع بود ناامید شدم . با خود تصور کردم حتما استاندار جدید تمام تصمیمات استاندار قدیم را لغو میکند و به هر حال کار را از دست رفته دیدم . خیلی ناراحت شدم و رفتم سر چهارراه نادری (چهارراه شهدا) ، رو به امام رضا علیه السلام ایستادم و گفتم: آقاجان این حکمی بود که شما توسط شتر به من عنایت کردی. اما حالا دارد از دست میرود. خودت دوباره نظری کن تا درست شود. بعد به طرف میدان شهدا، کوچه حسین باشی که مغازه داشتم حرکت کردم . وقتی به مغازه رسیدم . کارگرمان نامهای سربسته به من داد . پرسیدم: این چیست؟ گفت: از آستانه آوردهاند . نامه را گرفتم ، به حرم رفتم و بسیار دعا کردم و سپاس گفتم . شش ماه از خدامی گذشت که همان مامور آورنده نامه مرا دید و گفت: حاجی! قدر این حکم را بدان چون زمانی امضا شد که زاهدی دفتر کارش را ترک کرد تا به تهران برود . حتی رفت و به قصد فرودگاه داخل ماشین هم نشست . اما یک مرتبه پیاده شد، به دفتر کارش برگشت و دو نامه را امضاء کرد که یکی از آنها همین حکم شما بود . ـ آقای حسین زاده بالاخره مسؤولان آستان قدس با آن شتر چه کردند؟ او را به مزرعه نمونه آستان قدس بردند و حدود ده سال همانجا از او نگهداری نمودند . بعد هم قرار شد شتر را به طبس ببرند و آنقدر مواظبتش کنند تا به مرگ طبیعی بمیرد. ولی چنان این موضوع روی مردم اثر گذاشت که حتی درباره آن شتر، شعرا از جمله دکتر قاسم رسا و همچنین مداحان، سرودههای زیبایی خواندند .
ـ طی 25 سال خدمتتان آیا تاکنون شاهد کرامات دیگری هم از جانب امام رضا علیه السلام بودهاید؟
|
ساربانی اشتری را صبحگاه |
بهر کشتن برد در کشتارگاه |
استر از مسلخ چو آهو میگریخت |
تا برد بر ضامن آهو پناه |
شد هراسان وارد صحن عتیق |
ملتجی بر دادرس شد دادخواه |
زد چو زانوی ادب را بر زمین |
شه بر او افکند از رحمت نگاه |
لطف سلطان بین که تا پایان عمر |
میچرد در سایه الطاف شاد |
باز کن چشم یقین ای کوردل |
کز یقین آیی برون از اشتباه |
هر که را نور ولایت در دل است |
برد سوی کعبه، مقصود راه |
کمتر از حیوان نئی ای دردمند |
آنچه میخواهی از این درگه بخواه |
کعبه دلها بود شمس الشموس |
خیره از نور جمالش مهر و ماه |
بر فرازد چون رضا (ع) سر از شرف |
هر که سایه جبه بر این بارگاه |