سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهونه خلقت

وی چنان مورد علاقه رسول ا… قرار گرفت که سلمان محمدیش نامید. سلمان از حواریین حضرت رسول و در شمار اهل بیت عصمت و طهارت می بود که زهد و تقوی و وفور عقل و عملش مورد تأیید پیغمبر و بزرگان اسلام بود. سلمان در زمان خلافت عمر، والی مدائن شد. در آن هنگام به کاخ والی نرفت بلکه در دکانی می نشست و به امور مردم رسیدگی می نمود. سلمان دارای چنان مقامی بود که پس از مرگ، حضرت علی با دست خود او را غسل داد. درباره سلمان در کتب متعدد قلمفرسایی زیادی شده که جامع ترین آنها در کتاب نفس الرحمن اثر علامه نوری حاج میرزا حسن و اواخر جلد ششم و جلد هشتم بحارالانوار مجلسی آمده است . برخى از مورخان وفات سلمان فارسی (صحابه معروف و بلند آوازه رسول خدا (ص) که عمری دراز و توان فرسا داشت) را هشتم صفر دانسته اند. اگر منظورشان صفر سال ?? قمرى باشد، معلو م می گردد که وفات وی در آخرین سال خلافت عثمان بن عفان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال ?? قمرى باشد، دانسته مى شود که وى در اوائل خلافت حضرت على علیه السّلام زنده بود و حکومت مدائن را هم چون گذشته بر عهده داشت و پس از قریب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات یافت. حضرت على علیه السّلام آن هنگام در مدینه ساکن بود و هنوز به کوفه مهاجرت نکرده بود. آن حضرت، در عالم غیب از مدینه به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و وى را در همان مکان دفن نمود.
سلمان فارسى چه آن هنگامى که در مدینه ساکن بود و چه آن هنگامى که به کوفه هجرت کرد و چه آن هنگامى که از سوى عمربن خطاب به حکومت مدائن منصوب شد، لحظه اى از محبت و دوستى حضرت على علیه السّلام و خاندان آن حضرت غافل نشد. او از یاران نزدیک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امام على علیه السّلام و از شیعیان نخستین و راستین صدر اسلام است.
وى در مدائن وفات یافت و حضرت على علیه السّلام در عالم معنى و غیب، خود را به مدائن رسانید و او را غسل و کفن کرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود.


[ جمعه 89/10/24 ] [ 3:9 عصر ] [ فاطمه ]

 

امام موسی بن جعفر

امام موسی کاظم (ع)

  ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر (ع)

ونهمین معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء

(محلی میان مکه و مدینه) به روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا

 129 ق واقع شد.


 به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الکاظم) گردید. آن حضرت به کنیه های ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند ..... برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی الکاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت....



 ـ شخصیت اخلاقی:

 او در علم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و

 بخشندگی ضرب المثل بود. بران و بداندیشان را با عفو و احسان

 بیکران خویش تربیت می فرمود.


 شبها بطور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک می کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلک در اطاقی که نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.


 ـ برخورد حاکمان سیاسی معاصر با امام:

مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند گویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش قیام نکند این روایت نشان می دهد که امام کاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته است و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است.

ـ زمخشری در (ربیع الابرار) آورده است که هارون فرزند مهدی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت وقتی اصرار زیاد کرد فرمود می پذیرم به شرط آن که تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود:
می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به مامسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق منست) از آن روز هارون کمر به قتل موسی بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من)می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید.

 

  زندان نمودن امام و چگونگی شهادت:

درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره  نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.

 عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را  به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.



نجمه همسر امام:

 نجمه , مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه , پارسا, نجیب و پاکیزه بود.حمیده ، همسر امام صادق (ع )، او را که کنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد.

نجمه در خانه امام صادق (ع )، حمیده خاتون را بسیار احترام مى کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست !روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص )را دید که به او فرمودند:اى حمیده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روى زمین باشد.پس از این پیام ، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع ) فرمود: پسرم !.نـجـمـه بانویى است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام ، زیرا در زیرکى و محاسن اخلاق ، مانندى ندارد.من او را به تو مى بخشم ، تو نیز در حق او نیکى کن .ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن ، احـسـاس سنگینى نمى کرد وچون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندکرد و لب هاى مبارکش را به حرکت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمى کرد.پس از تولد امام هشتم (ع )، این بانوى مکرمه با تربیت گوهرى تابناک ، ارزشى فراتر یافت .


  فرزندان امام:

بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته اند.


 

سخنان برگزیده

* امام رضاعلیه السلام: زیارَةُ قَبرِ أبی مِثلُ زِیارَةِ قَبِر الحُسَینِ؛

زیارت قبر پدرم، موسى بن جعفرعلیه السلام، مانند زیارت قبر حسین‏علیه السلام است.
* روایت شده است: أنّهُ (الکاظِم َ‏علیه السلام) کانَ یَبِکی مِن خَشیَةِ اللَّهِ حَتّى‏ تَخضَلَّ لِحیَتُهُ بِالدُّمُوعِ؛
امام کاظم همواره از بیم خدا مى‏گریست، چندان که محاسنش از اشک تر مى‏شد.

 * امام کاظم ‏علیه السلام: ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَکثُ الصَّفَقَةِ و تَرکُ السُّنَّةِ و فِراقُ الجَماعَةِ؛

سه چیز تباهى مى‏آورد: پیمان شکنى، رها کردن سنّت و جدا شدن از جماعت.

* امام کاظم ‏علیه السلام: عَونُکَ لِلضَّعیفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛

 کمک کردن تو به ناتوان، بهترین صدقه است.

 * امام کاظم‏ علیه السلام: لَو کانَ فِیکُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛

 اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن کامل) در میان شما بود، قائم ما قیام مى‏کرد.

* امام کاظم‏ علیه السلام: لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ؛

 کسى که هر روز خود را ارزیابى نکند، از ما نیست.

 * امام کاظم ‏علیه السلام: ما مِن شَى‏ءٍ تَراهُ عَیناکَ إلّا و فیهِ مَوعِظَةٌ؛

 در هر چیزى که چشمانت مى‏بیند، موعظه‏اى است.

* امام کاظم ‏علیه السلام: مَن کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ یَومِ القِیامَة؛

هر کس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قیامت از او باز مى‏دارد.

 * امام کاظم ‏علیه السلام: إذا کانَ ثَلاثَةٌ فی بَیتٍ فَلا یَتَناجى‏ إثنانِ دونَ صاحِبِهِما فَإنَّ ذلِکَ مِمّایَغُمُّهُ؛

هر گاه سه نفر در خانه ‏اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نکنند؛ زیرا نجوا کردن، نفر سوم را ناراحت مى‏کند.

* امام کاظم‏ علیه السلام: إیّاکَ أن تَمنَعَ فی طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَیهِ فی مَعصِیَةِ اللَّهِ؛

مبادا از خرج کردن در راه طاعت خدا خوددارى کنى، و آن‏گاه دو برابرش را در معصیت خدا خرج کنى.

* امام کاظم ‏علیه السلام: لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَینَکَ و بَینَ أخیکَ وَأبْقِ مِنها فَإنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَیاءِ؛

مبادا حریم میان خود و برادرت را (یکسره) از میان ببرى؛ چیزى از آن باقى بگذار؛ زیرا از میان رفتن آن، از میان رفتن شرم و حیا است.

* امام کاظم ‏علیه السلام: أبلِغ خَیراً و قُل خَیراً ولا تَکُن أمُّعَةً؛
خیر برسان و سخن نیک بگو و سست رأى و فرمان‏برِ هر کس مباش.
* امام کاظم ‏علیه السلام: المُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ و لِلجازِعِ اثنَتانِ؛
مصیبت براى شکیبا یکى است و براى ناشکیبا دوتا.
* امام کاظم‏ علیه السلام: الصَّبرُ عَلَى العافِیَةِ أعظَمُ مِنَ الصَّبرِ عَلَى البَلاءِ؛
شکیبایى در عافیت بزرگ‏تر است از شکیبایى در بلا.



[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 8:34 صبح ] [ فاطمه ]

حضرت رقیه

گردید فلک و اله و حیران رقیه
گشته خجل او از رخ تابان رقیه


آن زهره جیینى که شد از مصدر عزت
جبریل امین خادم و دربان رقیه

هم وحش و طیور و ملک و عالم و آدم

هستند همه ریزه خور خوان رقیه


خواهى که شود مشکلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان رقیه


جن و ملک و عالم و آدم همه یکسر

هستند سر سفره احسان رقیه


کو ملک یزید و چه شد آن حشمت و جاهش

اما بنگر مرتبت و شان رقیه


یک شب ز فراق پدرش گشت پریشان

عالم شده امروز پریشان رقیه


دیدى که چسان کند ز بن کاخ ستم را

در نیمه شب آن دل سوزان رقیه


[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 8:15 صبح ] [ فاطمه ]

حضرت رقیه

دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم


من آن شمعم که آتش بس که آبم کرد، خاموشم
همه کردند غیر از چند پروانه ، فراموشم

اگر بیمار شد کس گل برایش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر کامم ، نمى نوشم


تو را بر بوریا پوشند و جسم من کفن گردد
به جان مادرت هرگز کفن بر تن نمى پوشم


دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازیانه ، قاتلت مى کرد خاموشم


فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر کودکم ، این کوه سنگین است بر دوشم


نگاه نافذت با هستى ام امشب کند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم


بود دور از کرامت گر نگیرم دست ((میثم )) را
غلام خویش را، گر چه گنهکار است ، نفروشم


[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 8:7 صبح ] [ فاطمه ]

امام  محمد باقر

بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب

زکوچه های مدینه گذر کنیم امشب

خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید

بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب

بیا سلام و درود و تهیت خود را

نثار این پدر و این پسر کینم امشب

در آسمان ولا مهر و مه هم آغوشند

بیا نظاره شمس و قمر کنیم امشب

دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست

اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب

برای این که بگیریم عیدی از زهرا

سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب

بپاس مقدم دریا شکاف علم و کمال

زاشک شوق نثارش گهر کنیم امشب

شب ولادت او در مدینه جشنی نیست

بیا زغربت او دیده تر کنیم امشب

تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست

چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب

اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا

نهال مهر ورا بارور کنیم امشب

کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین

که فکر توشه راه سفر کنیم امشب

بگو به خلق(وفائی) زجای برخیزد

لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب


                             سید هاشم وفائی


[ شنبه 89/10/18 ] [ 6:36 عصر ] [ فاطمه ]

امشب گل سرخ باغ دین می آید

فرزند امیرالمومنین می اید

تبریک که ماه برج حکمت باقر

در خانه زین العابدین می آید


زندگانى حضرت امام محمد باقر(ع) پیشواى پنجم
* ولادت
امام ابو جعفر، باقرالعلوم، پنجمین پیشواى ما، جمعه‏ى نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او را «محمد» نامیدند و «ابو جعفر» کنیه و «باقر العلوم‏» یعنى‏ «شکافنده‏ى دانشها» لقب آن گرامى است.
به هنگام تولد هاله‏اى از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود، و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.
پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین، و مادر او بانوى گرامى «ام عبد الله‏» دختر امام مجتبى علیهم السلام است.
عظمت امام باقر(ع) زبانزد خاص و عام بود، هر جا سخن‏از والایى هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان مى‏آمد او را یگانه وارث آنهمه قداست و شجاعت و بزرگوارى مى‏شناختند و هاشمى و علوى و فاطمیش مى‏خواندند.
راستگوترین لهجه‏ها و جذاب‏ترین چهره‏ها و بخشنده‏ترین انسانها برخى از ویژگیهاى امام باقر علیه السلام است.
گوشه‌ای از شرافت و بزرگوارى آن گرامى را در گزارش زیر مى‏خوانیم:
پیامبر(ص) به یکى از یاران پارساى خود «جابر بن عبد الله انصارى‏» فرمود. اى جابر! تو زنده مى‏مانى و فرزندم‏ «محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب‏» را که نامش در تورات‏ «باقر» است در مى‏یابى، بدان هنگام سلام مرا بدو برسان.
پیامبر در گذشت و جابر عمرى دراز یافت ـ و بعدها روزى به خانه‏ى امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکى خرد سال بود دید، به او گفت: پیش بیا... امام باقر(ع) آمد.
گفت: برو...
امام بازگشت. جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت: به خداى کعبه سوگند آیینه‏ى تمام نماى پیامبر است. آنگاه از امام سجاد پرسید این کودک کیست؟
فرمود: امام پس از من فرزندم‏ «محمد باقر» است.
جابر برخاست و بر پاى امام باقر(ع) بوسه زد و گفت: فدایت ‏شوم اى فرزند پیامبر(ص)، سلام و درود پدرت پیامبر خدا(ص) را بپذیر چه او ترا سلام رسانده است.
دیدگان امام باقر پر از اشگ شد و فرمود: سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمانها و زمین پایدارند و بر تو اى جابر که سلام او را به من رساندى.
* علم امام
دانش امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه‏ى وحى بود، آنان آموزگارى نداشتند و در مکتب بشرى درس نخوانده بودند، «جابر بن عبد الله‏» نزد امام باقر(ع) مى‏آمد و از آن حضرت دانش فرا مى‏گرفت و به آن گرامى مکرر عرض مى‏کرد: اى شکافنده‏ى علوم! گواهى مى‏دهم تو در کودکى از دانشى خدا داد برخوردارى.
«عبدالله بن عطاء مکى‏» مى‏گفت: هرگز دانشمندان را نزد کسى چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه‌السلام، «حکم بن عتیبه‏» که در چشم مردمان جایگاه علمى والایى داشت در پیشگاه امام باقر چونان کودکى در برابر آموزگار بود.
شخصیت آسمانى و شکوه علمى امام باقر(ع) چنان خیره کننده بود که‏ «جابر بن یزید جعفى‏» به هنگام روایت از آن گرامى مى‏گفت: «وصى اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن على بن الحسین مرا چنین روایت کرد...»
مردى از «عبد الله عمر» مساله‌ای پرسید و او در پاسخ درماند، به سئوال کننده امام باقر(ع) را نشان داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز. آن مرد از امام پرسید و پاسخى قانع کننده شنید و براى‏ «عبد الله عمر» بازگو کرد، عبد الله گفت: اینان خاندانى هستند که دانششان خداداد است.
«ابو بصیر» مى‏گوید: با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم، مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: از مردم بپرس آیا مرا مى‏بینند؟از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیده‏اى پاسخ منفى شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود. در این هنگام یکى از دوستان حقیقى آن حضرت‏ «ابوهارون‏» که نابینا بود به مسجد در آمد. امام فرمود: از او نیز بپرس.
از ابو هارون پرسیدم: آیا ابو جعفر را دیدى؟
فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟
گفتم: از کجا دریافتى؟
گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده‌ای است.
و نیز «ابو بصیر» مى‏گوید: امام باقر(ع) از یکى ازافریقائیان حال یکى از شیعیان خود به نام‏ «راشد» را جویا شد. پاسخ داد خوب بود و سلام مى‏رساند.
امام فرمود خدا رحمتش کند.
با تعجب گفت: مگر او مرده است؟
فرمود: آرى.
گفت: چه وقت در گذشت؟
فرمود: دو روز پس از خارج شدن تو.
گفت: به خدا سوگند او بیمار نبود...
فرمود: مگر هر کس مى‏میرد به جهت‏ بیمارى است؟
آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد.
امام فرمود: او از دوستان و شیعیان ما بود، گمان مى‏کنید که چشمهاى بینا و گوشهاى شنوایى براى ما همراه شما نیست وه چه پندار نادرستى است! به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت‏شناخته شوید. من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان مى‏دهم.
یکى از راویان مى‏گوید در کوفه به زنى قرآن مى‏آموختم، روزى با او شوخى کردم، بعد به دیدار امام باقر(ع) شتافتم، فرمود:
آنکه(حتى) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهى ندارد، به آن زن چه گفتى؟ از شرمسارى چهره‏ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: تکرار نکن.
* اخلاق امام
مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه‏ى امام بسیار مى‏آمد و به آن گرامى مى‏گفت: «... در روى زمین بغض و کینه‏ى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیده‏ام آنست که اطاعت‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست، اگر مى‏بینى به خانه‏ى تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى! » در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مى‏فرمود و به نرمى سخن مى‏گفت. چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد، پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر «امام باقر(ع)» بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند، بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است، و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مى‏پرداخت.
عرض کرد: آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود: او نمرده است... شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب، در سجده ماند، آنگاه به خانه‏ى شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد، امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد: «گواهى مى‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردمانى...»
«محمد بن منکدر» ـ از صوفیان آن روزگار ـ مى‏گوید:
در روز بسیار گرمى از مدینه بیرون رفتم، ابو جعفر محمد بن على بن الحسین را دیدم ـ همراه با دو تن از غلامانشان ـ یا دو تن از دوستانش ـ از سرکشى به مزرعه‏ى خویش باز مى‏گردد با خود گفتم: مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى در پى دنیاست! باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم، امام در حالى که عرق از سر و رویش مى‏ریخت‏با تندى پاسخم داد. گفتم: خدا ترا به سلامت‏بدارد آیا شخصیتى چون شما در این هنگام و با این‏حال در پى دنیا مى‏رود! اگر در این حالت مرگ در رسد چه مى‏کنى؟
* مناظرات امام
«عبد الله بن نافع‏» از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مى‏گفت: اگر در روى زمین کسى بتواند مرا قانع سازد که در کشتن‏ «خوارج نهروان‏» حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد. اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند: آیا مى‏پندارى فرزندان على(ع) نیز نمى‏توانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى هست؟
گفتند: این خود سند نادانى توست! مگر ممکن است در دودمان حضرت على(ع) دانشمندى نباشد؟! پرسید: در این زمان دانشمندشان کیست. امام باقر علیه السلام را به او معرفى کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضاى ملاقات کرد... امام به یکى از غلامان خویش فرمان داد بار و بنه‏ى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامه‏اى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود: سپاس ویژه خدایى است که آفریننده‏ى زمان و مکان و چگونگى‏هاست‏، حمد خدایى را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست... گواهم که جز «الله‏» خدایى نیست و «محمد» بنده‏ى برگزیده و پیامبر اوست، سپاس خدایى را که به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار! هر کدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یک فضیلتى بیان کردند تا سخن به‏ «حدیث‏خیبر» رسید، گفتند: پیامبر در نبرد با یهودان خیبر، فرمود:
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه‏» «فردا پرچم را به مردى مى‏سپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست مى‏دارند، رزم آورى است که هرگز فرار نمى‏کند و از نبرد فردا باز نمى‏گردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».
ـ و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودیان را منهزم ساخت و قلعه‏ى عظیم آنان را گشود.
امام باقر(ع) به عبد الله بن نافع فرمود: در باره‏ى این حدیث چه مى‏گویى؟
گفت: حدیث درستى است اما على بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!
فرمود: مادرت در سوگ تو بنشیند، آیا خدا آنگاه که على را دوست مى‏داشت مى‏دانست که او «خوارج‏» را مى‏کشد یا نمى‏دانست؟اگر بگویى خدا نمى‏دانست کافر خواهى بود.
گفت: مى‏دانست.
فرمود: خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست مى‏داشت ‏یا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت: چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مى‏داشت (یعنى اگر در آینده نیز گناهکار مى‏بود خداوند مى‏دانست و هرگز دوستدار او نمى‏بود پس معلوم مى‏شود کشتن خوارج طاعت‏خدا بوده است)فرمود: برخیز که محکوم شدى و جوابى ندارى.
عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» ـ اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد .
آنگاه امام (ع)فرمودند:‏ «خدا بهتر مى‏داند رسالت‏خویش را در چه خاندانى قراردهد» و فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت‏خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بى نیاز مى‏سازم، از مرگ در آنحالت‏بیمناکم که سرگرم گناهى باشم.
گفتم: رحمت‏خدا بر تو باد، مى‏پنداشتم که شما را پند مى‏دهم اما تو مرا پند دادى و آگاه ساختى
* ضرب سکه‏ى اسلامى به دستور امام باقر علیه السلام
در سده‏ى اول هجرى صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مى‏ساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان‏ «اب و ابن و روح‏» بر آن مى‏زدند، «عبد الملک اموى‏» مرد زیرکى بود، کاغذى از این گونه را دید و در نشان آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند، و چون معناى آن را دریافت‏خشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى است‏باید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد، بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید ـ شهد الله انه لا اله الا هو ـ بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانه‏ى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند.
کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه‌ای به‏ «عبد الملک‏» نوشت: صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مى‏بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته‏ى اسلام خطا کار بوده‏اند و اگر آنان به راه درست رفته‏اند پس تو در خطا هستى، من همراه این نامه براى تو هدیه‏اى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.
عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت: این نامه پاسخى ندارد.
قیصر دیگر بار هدیه‏اى دو چندان دفعه‏ى پیش براى او گسیل داشت و نوشت: گمان مى‏کنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى، اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته‏ى قبلى من بپذیرى. عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت.
قیصر این بار به عبد الملک نوشت: دو بار هدیه‏ى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان‌دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مى‏دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مى‏دانى که ضرب سکه ویژه‏ى ما رومیان است، آنگاه چون سکه‏ها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مى‏نشیند، پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواسته‏ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه‏مان چون‏گذشته پا بر جا بماند.
عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مى‏کنم که ننگین‏ترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا(ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چاره‏اى بیندیشد، یکى از حاضران گفت: تو خود راه چاره را مى‏دانى اما به عمد آن را وا مى‏گذارى!
عبد الملک گفت: واى بر تو، چاره‏اى که من مى‏دانم کدامست؟
گفت: باید از «باقر» اهل بیت چاره‏ى این مشکل را بجویى.
عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت‏ «امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد، و خود فرستاده‏ى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند، فرمود:
تهدید قیصر در مورد پیامبر(ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است، هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره‏ى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر(ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مى‏شویم. و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکه‏ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مى‏زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه‏ها درج کنند.
عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همه‏ى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکه‏هاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه‏اى دارد تحویل دهد و سکه‏ى اسلامى دریافت دارد، آنگاه فرستاده‏ى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد، قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمى‏کنند.
* یاران و اصحاب امام
در مکتب امام ابو جعفر باقر العلوم ـ که درود فرشتگان بر او ـ شاگردانى نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخى از آنان اشاره مى‏شود:
1 ـ «ابان بن تغلب‏» : محضر سه امام را دریافته بود ـ امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام ـ ابان از شخصیتهاى علمى عصر خود بود و در تفسیر، حدیث، فقه، قرائت و لغت تسلط بسیارى داشت. والایى دانش ابان چنان بود که امام باقر(ع) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و براى مردمان فتوى بده زیرا دوست دارم مردم چون تویى را در میان شیعیان ما ببینند.
ابان هر وقت‏به مدینه مى‏آمد حلقه‏هاى درس مى‏شکست و در مسجد جایگاه خطابه‏ى پیامبر را براى تدریس او خالى مى‏کردند.
چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق(ع) عرض کردند فرمود: به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد.
2 ـ «زراره‏» : دانشمندان شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر مى‏شمرند و زراره یکى از آنهاست. امام صادق(ع) خود مى‏فرمود: اگر «برید بن معویه‏» و «ابو بصیر» و «محمد بن مسلم‏» و «زراره‏» نمى‏بودند آثار پیامبرى(معارف شیعه) از میان مى‏رفت، آنان بر حلال و حرام خدا امینند. و باز مى‏فرمود: «برید» و «زراره‏» و «محمد بن مسلم‏» و «احول‏» در زندگى و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند.
زراره در دوستى امام چنان استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد براى حفظ جان او به عیبجویى و بدگویى او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویى مى‏کنم براى ایمن داشتن توست زیرا دشمنان، ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار او مى‏کوشند... و تو به دوستى ما شهرت دارى و من ناچارم چنین تظاهر کنم... زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهره‏اى گسترده داشت و نشانه‏هاى فضیلت و دیندارى در او آشکار بود.
3 ـ «کمیت اسدى‏» : شاعرى سر آمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل بیت‏سخنان پر مغز مى‏سرود، شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفاى اموى تهدید به مرگ مى‏شد.
باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند، و کمیت از قویترین چهره‏هایى است که در دوران حکومت اموى از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیماى امویان را بر مردم آشکار ساخت.
کمیت در برخى از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنى امیه چنین معرفى مى‏کند:
«آن راهبران دادگر همچون بنى امیه نیستند که انسانها وحیوانها را یکى بدانند، آنان همچون عبد الملک و ولید و سلیمان و هشام اموى نیستند که چون بر منبر نشینند سخنانى بگویند که خود هرگز عمل نمى‏کنند، امویان سخنان پیامبر را مى‏گویند اما خود کارهاى زمان جاهلیت را انجام مى‏دهند»
کمیت‏شیفته‏ى امام باقر(ع) بود و در راه این مهر خویشتن را فراموش مى‏کرد، روزى در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایى را که سروده بود مى‏خواند، امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را رحمت کن آنگاه به کمیت فرمود صد هزار درهم از خاندانم براى تو جمع آورى کرده‏ام.
کمیت گفت: به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمى‏خواهم، فقط یکى از پیراهنهاى خود را به من عطا فرمایید. و امام پیراهن خود را به او داد.
روزى دیگر در خدمت امام باقر(ع) نشسته بود، امام به دلتنگى از زمانه این شعر بر خواند:
ذهب الذین یعاش فى اکنافهم لم یبق الا شاتم او حاسد
«رادمردانى که مردم در پناهشان زندگى مى‏کردند رفتند و جز حسودان یا بدگویان کسى باقى نمانده است‏»
کمیت فورا پاسخ داد:
و بقى على ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد
«اما بر روى زمین یکتن از آن بزرگمردان باقى است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یکتن هستى.»
4 ـ «محمد بن مسلم‏» : فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود، چنانکه گفتیم امام صادق(ع) او را یکى از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبرى بوجودشان پا بر جا و باقى است.
محمد کوفى براى بهره‏گرفتن از دانش بیکران امام باقر(ع) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.
«عبد الله بن ابى یعفور» مى‏گوید به امام صادق(ع) عرض کردم گاه از من سئوالاتى مى‏شود که پاسخ آن را نمى‏دانم و به شما نیز دسترسى ندارم، چه کنم؟
امام‏ «محمد بن مسلم‏» را به من معرفى کرد و فرمود: چرا از او نمى‏پرسى..
در کوفه زنى شب هنگام به خانه‏ى محمد بن مسلم آمد و گفت: همسر پسرم مرده است و فرزندى زنده در شکم دارد، تکلیف ما چیست؟
«محمد بن مسلم‏» گفت: بنابر آنچه امام باقر العلوم(ع) فرموده است‏باید شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند، سپس مرده را دفن کنند.
آنگاه از زن پرسید مرا از کجا یافتى؟
زن گفت: این مساله را به نزد «ابو حنیفه‏» بردم و او گفت‏در این باره چیزى نمى‏دانم ولى به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایى داد مرا آگاه ساز...
دیگر روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه‏ «ابو حنیفه‏» را دید که در جمع اصحاب خویش همان مساله را طرح کرده مى‏خواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید!
«محمد» به طعنه سرفه‌ای کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت‏ «خدایت‏بیامرزد بگذار زندگى کنیم»


[ شنبه 89/10/18 ] [ 6:30 عصر ] [ فاطمه ]
درگذشت علامه حلی

نشانی از علامه

حسن بن یوسف بن مطهر حلی مشهور به علامه و ملقب به جمال الدین است. جامع معقول و منقول و وحید در فروع و اصول بوده از کثرت کرامت و فضیلت، آن بزرگوار را آیت اللّه فی العالمین نامیده اند.

تالیفات آن جناب در عدد، زیاده از پانصد می شود، بلکه تالیفات او را حساب کردند از اول ولادت تا روز وفات او هر روزی هزار بیت (سطر) تالیف به حساب درآمد.

سعادت پس از مرگ

گویند که علامه را، پس از رحلت او، در خواب دیدند. از او سوال کردند که: پس از مردن باشما چگونه معامله نمودند؟ در جواب فرمود که: «لَولا الالفَین و زیارة الحُسَین، لَهَلَکَتْنی الفَتاوی» یعنی اگر کتاب اَلفَین (کتاب استدلالی در امامت) و زیارت امام حسین علیه السلام نبود، هر آینه فتواهای من (فتواهایی که احتمالاً ناصحیح بوده اند)، مرا هلاک می نمود. و آن جناب هر شب جمعه از حِلّه به کربلا به زیارت امام حسین علیه السلام می آمد.

حضور در غیبت

علامه شبی به زیارت امام حسین علیه السلام می آمد. در میان راه، مردی عربِ پیاده با علامه رفیق شد. پس بنای صحبت گذاشتند. علامه دانست که آن مرد، فاضلِ وحید است. پس مسایلی که از هر علم بر علامه مشکل شده بود، سوال کرد. هر یک را جوابی وافی شنید. پس به مسأله ای رسیدند. آن مرد فتوایی گفت. علامه گفت که بر طبق این فتوا، حدیثی ندیده ایم. آن مرد گفت که: حدیثی در این باب، شیخ طوسی در تهذیب آورده، شما کتاب تهذیبِ خود را ببینید. در فلان ورق در فلان صفحه در فلان سطر این حدیث مذکور است. پس در این هنگام تازیانه ای که در دست علامه بود، بر زمین افتاد. و این در وقتی بود که علامه از او سوال کرده بود که آیا در عصر غیبت، حضرت صاحب الامر را می توان دید یا نه؟

آن مرد تازیانه را از زمین برداشت و به دست علامه داد و فرمود: چگونه نمی توان دید و حال این که دست او در دست تو است. چون علامه این بشنید، خود را از مرکب به زمین انداخت که دست و پای آن جناب را ببوسد، پس غش کرد، چون به هوش آمد، دید که آن جناب غایب شد و کسی به همراه او نیست.

پدیدآورنده: محمدبن سلیمان تنکابنی

[ جمعه 89/10/3 ] [ 8:32 صبح ] [ فاطمه ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 154972