سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهونه خلقت

عید غدیر

جلوه ‏گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر

ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر

 

رودها با یکدگر پیوست کم‏کم سیل شد

موج مى‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

 

هدیه جبریل بود« الیوم اکملت لکم»

وحى آمد در مبارک باد مولى در غدیر

 

با وجود فیض« اتممت علیکم نعمتى»

از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر

 

بر سر دست نبى هر کس على را دید گفت‏

آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر

 

بر لبش گل واژه « من کنت مولا» تا نشست‏

گلبُن پاک ولایت شد شکوفا در غدیر

 

« برکه خورشید» در تاریخ نامى آشناست‏

شیعه جوشیده ‏ست از آن تاریخ آنجا در غدیر

 

گرچه در آن لحظه شیرین کسى باور نداشت‏

مى‏توان انکار دریا کرد حتى در غدیر

 

باغبان وحى مى‏دانست از روز نخست‏

عمر کوتاهى ‏ست در لبخند گل ها در غدیر

 

دیده‏ها در حسرت یک قطره از آن چشمه ماند

این زلال معرفت خشکید آیا در غدیر؟

 

دل درون سینه‏ها در تاب و تب بود اى دریغ‏

کس نمى‏داند چه حالى داشت زهرا در غدیر

"محمد جواد غفورزاده" (شفق)


[ پنج شنبه 89/9/11 ] [ 8:36 صبح ] [ فاطمه ]

ولادت امام هادی

میلاد با سعادت دهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ،

 حضرت امام علی النقی(ع)

بر فرزند بر حقش امام عصر(عج) و همه شیعیان مبارک.

 

از فرش تا عرش، امتدادِ فرشته است و نور....

...و مدینه، چشم به راهِ طلوعِ دهمین خورشید، لحظه‌ها را می‌شمارد.

 

امشب، دلِ شب، چلچراغی درخشان در آسمانِ مدینه است. امشب، حرم آسمان، چراغانی ست.

ستاره ها، فانوسهایی روشن در دستِ فرشتگان، و ماه، روشن ترین آیینه بر طاقچه آسمان است امشب.

 

امشب، فرشتگان بر خانه خورشید نُهُم، سبد سبد گلِ بهشتی می‌پاشند.

امشب، نوزادِ مبارکی به دنیا می‌آید تا خورشیدِ هدایتِ انسان به ملکوت شود.

او می‌آید تا پرچمدار علم مکتب جعفری باشد.

او می‌آید تا با نورِ دانش، ظُلمت «متوکل عباسی» را بشکافد.

او می‌آید تا خون خدا را در شریان جهان مرده جاری کند.

او می‌آید تا آسمان را چون کوله باری سبز بر دوش گیرد و رسالت هزاران ساله دین را به مقصد برساند.

خورشید دهم، می‌آید تا پدر خورشید یازدهم و دنیای گل نرگس باشد.

امشب، مدینه در باغی از عطر گُل محمدی جاری ست.

شانه‌های شهر، خیس باران گُل و ستاره است.

از هفت آسمان، صدای دَف می‌بارد.

و آوای تهنیت فرشتگان در ملکوت شب شنیدنی ست.   

 

گزیده ای از سخنان امام هادی (ع)

 

1ـ جبران نقص   

لبعض مـوالیه: عاتب فلانا و قل له: ان الله اذا اراد بعبـد خیــرا اذا عوتب     قبل.(1)
امام على النقى (ع) به یکـى از دوستـانـش فـرمـــود    :
فلانى را     توبیخ کن و به او بگو: خداوند چون خیر بنده اى خواهد, هرگاه تـوبیخ شـود    , بپذیـرد.(و در صـدد جبـران نقص خـود بـرآیـد    (.

2ـ جایگاه اجابت دعا   

ان لله     بقـاعا یحب ان یـدعى فیها فیستجیب لمن دعاه و الحیـر منها.(2)
همانا براى     خداوند بقعه هایى است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعا کننده     را به اجابت رسـانـد, و حـائر حسیـن (ع) یکى از آنهاست    .

   3ـ خدا ترسى  

مـن اتقـى الله یتقـى, و مـن اطـاع الله یطـاع , ومـن اطاع الخالق لم یبال    
سخط المخلوقین. و مـن اسخط الخالق فلییقـن ان یحل به سخط المخلوقیـن.(3    (
هر     کـس از خدا بترسد, مردم از او بترسند, و هر که خدا را اطاعت کند, از او اطاعت کنند    , و هر که مطیع آفریدگار باشد باکى از خشـم آفریدگان ندارد, وهر که خـالق را به خشـم     آورد, بـایـد یقیـن کنـد که به خشـم مخلـوق دچـار مـى شــود    .

   4ـ اطاعت خیر خواه  

مـن جمع لک وده و رایه فاجمع له طـاعتک.(4    (
هر که دوستـى ونظر نهایـى اش     را براى تو همه جانبه گرداند, طاعتت رابراى او همه جانبه گردان   .

5ـ اوصاف پروردگار

ان الله لایوصف الا بما وصف به نفسه, وانى یوصف الذى تعجز الحواس ان تدرکه و الارهـام ان تنـاله و الخطـرات ان تحـده و الابصـار عن الاحـاطه به .
ناى فى قربه و قرب فـى نایه,کیف الکیف بغیران یقال: کیف, و این الاین بلا ان یقـال: ایـن, هـو, منقطع الکیفیه و الاینیه, الـواحـد الاحـد, جل جلاله و تقـدست اسماوه.(5(
به راستـى که خدا جز بدآنچه خودش را وصف کرده وصف نشود. کجا وصف شود آن که حواس از درکـش عاجز است, و تصورات به کنه او پى نبرند, و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیکـى اش دور است و با همه دورىاش نزدیک. کیفیت و چگـونگـى را پـدیـد کرده بدون این که خـود کیفیت و چگونگى داشته باشد , مکان را آفریده بدون ایـن که خـود مکانى داشته باشد. او از چگـونگـى و مکان بر کنار است, یکتاى یکتاست, شکوهش بزرگ و نامهایش پاکیزه است.

 

 

 

 

 

 

 


 

پى نوشت ها:

1- تحف العقول,ص 481.چاپ مدرسین قم.

2- همان,ص 482.

3- همان,ص 482.

4- تحف العقول, ص 483.

5- همان,ص 482.

 

 


[ جمعه 89/8/28 ] [ 6:52 عصر ] [ فاطمه ]

عید قربان  

عید قربان که پس از وقوف در عرفات(مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرامى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حجگزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانىمى کند تا سبکبال شود. 

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگیاست. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیکشدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانینو است.

 

 

و اکنون در منایی،ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟ 

این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برایقربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:

آنچه تو را، در راهایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" میخواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را بهخود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" رابشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترابه توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کندابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلندشرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، ازبلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست میدهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یکحالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

 امااسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

 و پیامی که: 

"ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تابجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!

 الله اکبر!

یعنی که قربانی انسانبرای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملتابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی کهخدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنهاند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبحشود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتلاسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، وشد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِخدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است" حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیمرا، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکهاسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند"ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!

 که داستان این دین،داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمالانسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعودروح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی کهتو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره،نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" -آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبحگوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتنگوسفندی برای چند گرسنه ای!

 موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روزقبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که د عید قربانر شکوهمندترین آییندینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتشر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ،رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى وباید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى،خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خدا  

منبع: نویسنده : احمد محمدی نسب 


[ چهارشنبه 89/8/26 ] [ 8:50 صبح ] [ فاطمه ]

روز عرفه

عرفات است وادی ایمن


نیست جای کمند اهریمن



باید آنجا وقوف بنمایی


سر تسلیم بر زمین سایی


خلوت عشق کن در این صحرا


می دهد بوی یوسف زهرا

عرفه، دلکده اى است وسیع که روشنى اش را هزاران قلم هم نمى توانند بنگارند.

هر کسى در این روز مى آید و کلمات پر از اشک خود را از لابه لاى نیایش چند صفحه اى عشق بیرون مى کشد.

زیباترین جشن رهایى زیر این چرخ کبود، ساعات خوش اشک ریزى است. شاید بتوان گفت لحظه تولد فلسفه اشک، عصر عرفه است.

نام بهارى عرفه نسیمى است که غبار رنج ها را از دل مى زداید.


[ سه شنبه 89/8/25 ] [ 5:45 صبح ] [ فاطمه ]

مهمان غریب میزبان مظلوم

روح بزرگِ انسان‏های خود ساخته و پاک، به دیگران هم پاکی و ایمان می‏آموزد. صداقت و فداکاری ایثارگرانِ در راه خدا، الهام‏بخش تعهد و فداکاری است. حماسه‏های جهاد و شهادتِ مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهیدپرور است. عظمت انسانی چهره‏های پر فروغِ تاریخ خون‏بار ما، اسوه همه کسانی است که در زندگی، به هدف‏هایی والاتر از لذت‏های مادی اعتقاد دارند و ارزش‏های متعالی را می‏جویند. «مسلم بن عقیل» یکی از این چهره‏هاست. شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکارِ راه حق، یادآور همه خوبی‏ها، رشادت‏ها و جوان‏مردی‏هاست و خواندن زندگی‏نامه این سردار رشید اسلام، درس‏آموز و الهام‏بخش و سازنده است. حماسه مسلم بن عقیل درکوفه، پیش درآمدی بر نهضت عظیم عاشورا بود و مسلم، پیشاهنگِ نهضت سیدالشهدا علیه‏السلام و سفیر انقلاب کربلا و پیش‏مرگِ حماسه تاریخ‏ساز و جاویدان عاشورا بود.
درباره مسلم...
درباره مسلم چه می‏توان شنید، جز فداکاری و حماسه و آزادگی‏اش؛ چه می‏توان نوشت، جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت؛ و چه می‏توان گفت جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش. او شخصیتی است که فراز و نشیب روزگاران را فراوان دیده و هم‏چون کوهی استوار، در مقابل آنان ایستاده؛ مسلم، دلاورِ آزاده‏ای است که در نبردها، معنای شجاعت و مردانگی را تفسیر کرده، او پرورده خاندان وحی و رسالت و برادرزاده علی علیه‏السلام ، عموزاده حسن و حسین علیهماالسلام و همسر رقیه دختر بزرگوار امیرمؤمنان علیه‏السلام است.
فرزندی ارج‏ مند
خداوند به عقیل، فرزندی ارج‏مند، نیکو و مبارک بخشید و او نامش را «مسلم» گذارد. نوزاد در خاندان بنی‏هاشم پرورشِ نیکویی یافت؛ خاندانی که بر آن وحی نازل می‏شد و محور رستاخیز امت و قطب زندگی دینی و سیاسی آن بود.
در جوانی، همانند دیگر جوانان، به ارتش اسلام پیوست تا با دیگر رزمندگان، به دفاع از مرزهای اسلامی بپردازند. در جنگ‏های امام علی علیه‏السلام با بنی‏امیه، زیر پرچم فرماندهی عمویش حضرت علی علیه‏السلام جهاد کرد و در راه دفاع از اسلام ناب و اصیل، بر ضد جاهلیتِ مزوّرانه که با ریا کاری‏های ظاهری خود را آراسته بود، شجاعت و دلاوری‏های زیادی از خود نشان داد.
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خاندان عقیل
پیامبر اسلام حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، در حدیثی در مدح «عقیل» پدر حضرت مسلم می‏فرماید: «من او (عقیل) را به دو جهت دوست دارم: یکی به خاطر خودش، و دیگری هم به دلیل این که پدرش ابوطالب او را دوست می‏داشت». باز ایشان در جای دیگری به حضرت علی علیه‏السلام فرمود: «فرزند عقیل، یعنی مسلم، کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک می‏ریزد و فرشتگان مقرّب پروردگار بر او درود می‏فرستند».
در محضر علی علیه‏السلام
تاریخْ از سخن گفتن درباره زندگی پرفراز و نشیب مسلم بن عقیل تقریبا خاموش مانده است. مسلم پس از این که به هیجده سالگی رسید، در پی رحلت پدرش، عمویش حضرت علی علیه‏السلام او را تحت سرپرستیِ خود قرار داد. در این‏جا بود که مسلم، انواع علوم و معارف و نیز هنر رزم و دلیرمردی را از علی علیه‏السلام آموخت و در زمره یاران وفادار آن بزرگوار قرار گرفت.
پس از شهادت امیرمؤمنان علیه‏السلام ، مسلمْ راه راستین دعوت و تبلیغ به اسلام را به همراه عموزادگانش، حسن و حسین علیهماالسلام فرزندان علی علیه‏السلام با اخلاص و از خودگذشتگی ادامه داد، تا این که زندگی‏اش را در این راه تقدیم اسلام کرد.
در خدمت امامان
حضرت مسلم، در دوران خلافت علی علیه‏السلام در خدمت آن حضرت بود. پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامتِ دو فرزندش، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تجسم پیدا کرده بود، جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد. در دوران امامتِ ده ساله امام حسن علیه‏السلام که از سخت‏ترین دوره‏های تاریخ، در خصوص پیروان اهل بیت و طرفداران ایشان بود، مسلم با خلوص هر چه تمام، در مسیر حق بود و از باوفاترین و نزدیک‏ترین یاران امام حسن علیه‏السلام به شمار می‏آمد. پس از شهادت امام حسن علیه‏السلام که امامت به حسین بن علی علیه‏السلام رسید، تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود، باز هم مسلم در کنار امام عصر خود و همواره گوش به فرمان آن حضرت بود.
قهرمانی شجاع
مسلم بن عقیل، رهبری فقیه و قهرمانی شجاع بود. درس‏آموزی ازآیات قرآن، صحنه‏های جهاد و راز و نیازهای سحرگاهانْ او را ساخته و خداوند وی را در جایگاهی رفیع و والا قرار داده بود. او از کسانی بود که اگر کوچک‏ترین خطری فرا روی دین قرار می‏گرفت، تمام زندگیِ خود را فدا می‏کرد.
تدبّر در آیات قرآن، شناخت او را عمیق و وسیع کرده بود و به زندگی به عنوان کالا و متاعی برای آخرت می‏نگریست و بر این باور بود که خردمند، کسی است که خود را برای رضایت‏مندی خدا فدا می‏کند.
اولین سفیر
حضرت مسلم بن عقیل، اولین سفیر امام حسین علیه‏السلام است که براساس دعوت مردم کوفه به منظور تشریح دیدگاه امام حسین علیه‏السلام درباره حکومت آینده اسلامی، به این سرزمین سفر کرد. ولی از آن‏جایی که زر و تزویر همیشه باعث تحکیم سلطه زور می‏گردد، این بار نیز دیری نپایید که زر و زور عبیداللّه‏ بن زیاد، سفیر امام حسین علیه‏السلام ، مسلم بن عقیل را به دام تزویر انداخت و توطئه‏ای پیش از وقوع حادثه کربلا، با شهید شدن اولین سفیر امام حسین علیه‏السلام بر ضد نهضت حسینی، تحقق یافت.
فرستاده
نامه‏های فراوان مردم کوفه، امام حسین علیه‏السلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیش‏تر، کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو، مسلم را فراخواندْ و در نامه‏ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من، برادر، پسر عمو و مطمئن‏ترین فرد خانواده‏ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد؛ پس با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‏فرستم، خداوند هر آن چه را مورد رضا و علاقه اوست، برای تو مقدر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیرم. پس با تقدیر پروردگار خشنود باش». هم‏چنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.
آغاز راه
پس از این که امام حسین علیه‏السلام مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود انتخاب کرد، فرزند عقیل در نیمه ماه رمضان سال ?? ق به سوی مدینه شتافت و وارد مزار رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گردید. در جوار مرقد پیام‏آور وحی و رسالت نماز خواند و سپس با رهبر امت وداع گفت، با خویشاوندان خداحافظی کرد و آنان را از شرّ فرعون‏های زمان به خدا سپرد، آن گاه از بی‏راهه، رهسپار عراق و شهر کوفه گردید. پسر عقیل به خوبی می‏دانست که مأموریت پر مخاطره‏ای پیش رو دارد.
تشنگی در راه
هنگامی که امام حسین علیه‏السلام ، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود برای سفر به کوفه انتخاب کرد، دو نفر ازمردمان قبیله «قیس» را برای راهنمایی مسلم و سه همراه برای او برگزید تا آن‏ها را از بی‏راهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن‏ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی درگذشتند. مسلم و همراهان، به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند. مسلم به وسیله قیس بن مُسَهَّر، نامه‏ای برای امام حسین علیه‏السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. سپس به سمت کوفه حرکت و سرانجام در پنجم شوّال سال ??ق، وارد این شهر شد و در خانه مختار ثَقَفی استقرار یافت.
معلمان انسانیت
دلاوری شگفت‏انگیز مسلم که یکی از برجسته‏ترین ویژگی‏های شناخته شده اوست، صرفا برخاسته از آموزش‏های نظامی و بدنی وی نبوده است. این ویژگی، مانند دیگر صفات وی، نتیجه آموزش در مدرسه‏ای است که در آن، از تمام آزمون‏های نظری و عملی سرفراز بیرون آمد؛ مدرسه‏ای که ممتاز به داشتن معلم‏هایی فوق العاده، نیرومند و مسلط در زمینه‏های علم و عمل بود. آنان، معلمان انسانیت و امت اسلامی هستند. همانان که سید رسولان، حکمت و علم خود را تنها در اختیار آنان گذاشت وآنان را بر دیگران برتری بخشید؛ یعنی برادر و پسر عموی پیامبر، حضرت علی علیه‏السلام و دو ریحانه وی، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام .
شب آخر
فرزند عقیل، آخرین شب زندگانی خویش را به دعا و نیایش به درگاه خداوند گذراندْ. چهره‏اش از شادمانیِ لقای دوست، شکفته بود. در آغاز شب، وضویی ساخته و یک‏پارچه چشم از مظاهر جهان فریبنده پوشیده بود. همه آن شب بلندِ تنهایی را، چهره بر درگاه عبودیت حق نهاده بود. دل‏تنگ از پلَشتی جهان، اندوهگین از دنیاپرستی کوفیان و دل‏آزرده از جهالت امت، یک باره وسعت آفرینش برایش تنگ گردیده بود. دلْ آرزوی رفتن داشت و جانْ شوق پروازی رفیع را در خویش می‏پروراند. دیگر او را یارای ماندن در خراب آباد کوفیان وامید پیروزی نبود. دل روشنش، شهادت را برای آینده امت اسلام، کارسازتر می‏دید. مسلم، آماده شهادت بود.
هانی
هانی بن عروه، از صحابه پیامبر بود و آن حضرت را دیده و با وی مصاحبت داشت. بزرگِ قبیله «مُراد» بود و در کوفه می‏زیست. در رکاب امیرمؤمنان، علی علیه‏السلام نیز در سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. در حرکت انقلابی حُجر بن عَدی بر ضد «زیادِ بن اُبیه»، از ارکان مهم به شمار می‏رفت. پس از آن که ابن زیاد به عنوان والی جدید کوفه به این شهر آمد، مسلم بن عقیل پس ازآن که هزاران نفر با وی بیعت کرده بودند، خانه هانی را مقر پنهانی خویش قرار داد. چون برای والی روشن شد که در نهضت مسلم، هانی از زمینه‏سازان و چهره‏های مؤثر است، او را دستگیر، زندانی و شهید کرد.
هانی؛ پیرمردی شجاع
هنگامی که ابن زیاد به کوفه رسید، تعدادی از افرادش را به خانه هانی فرستاد و او را به دارالاماره فرا خواند. وقتی که هانی به آن‏جا رفت، ابن زیاد خطاب به وی گفت: مسلم را در خانه خود پنهان کرده‏ای و برای او سلاح و مردان جنگی جمع می‏کنی. گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می‏ماند؟
هانی بن عروه به او گفت: ای پسر زیاد! خانواده‏ات را بردار و به شام برو و در آن‏جا زندگی کن؛ زیرا فردی شایسته‏تر از تو و یزید به این‏جا آمده است. در آن وقت، ابن زیاد از پاسخ هانی، آن مرد فداکار سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندانش افکند.
وصیت‏نامه
هنگامی که مسلم را به قصر ابن زیاد آوردند، وی بدون این که سلامی دهد، وارد شد. یکی ازنگهبانان کاخ به او گفت: بر امیر سلام کن. مسلم پاسخ داد: ساکتْ! به خدا او امیر نیست. ابن زیاد رو به سوی مسلم کرد و گفت: بر تو پاسخ سلام مباد. سلام کنی یا نکنی، به قتل خواهی رسید. مسلم گفت: هرچه می‏خواهی درباره من انجام ده، ای دشمن خدا. ابن زیاد در آن لحظه، از مسلم خواست تا وصیت نامه خود را نوشته و جهت اجرا به عمر بن سعد بدهد. آن بزرگ‏مرد هم‏چنین نوشت:
?ـ شمشیر و زره و لباس نبرد او را بفروشد و با آن، هفتصد درهم بدهی‏اش را پرداخت کند؛
?ـ پس از شهادت، جسدش را تحویل گرفته و به خاک سپارد؛
?ـ امام حسین را از شهادت وی مطلع ساخته و از او درخواست کند که به کوفه سفر نکند.
شهادت مسلم
ابن زیاد مسلم را به «بَکر بن حِمران» سپرده و از او خواست تا او را بر بالای کاخ دارالاماره ببرد و سر از بدنش جدا سازد. در این هنگام، مسلم شروع به تکبیر و درود فرستادن بر محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خاندان او کرد. چون بر بالای بام قصر رسید، رو به آسمان کرده و در حالی که با خدایش راز و نیاز می‏نمود، از او خواست تا میان خاندان اهل بیت و مردم دروغ‏گو، فریب‏کار و ترسو قضاوت فرماید. آن گاه اجازه خواست تا نماز بخواند، ولی این مأمور پلید نپذیرفت. بدین گونه نماینده و فرستاده حسین علیه‏السلام در روز هجدهم ذی الحجه سال ?? ق، هم‏چون سربازی مسلمان و دلیر، در راه آیین سرخ امام زمانش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و شاداب به کاروان شهدای عزیز پیوست.
شهادت هانی
بعد از شهادت مسلم، به سراغ هانی رفتند. هانی در زندان بود و دست‏هایش را از پشت بسته بودند که برای کشتن آوردند. هانی هنگام آمدن، هواداران خود را از قبیله مَذْحَج به یاری می‏طلبید، ولی کسی او را یاری نکرد. پیرمرد، با قدرت دست خود را کشید و از بند بیرون آورد و در پی سلاح و ابزاری می‏گشت که به دست گرفته و به آنان حمله کند، که مأموران دوباره او را گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامیِ بزرگ مسلم را از بدن جدا کردند. هانی درزیر ضربات جلاد می‏گفت: «بازگشت به سوی خداست. خدایا! مرا به سوی رحمت و رضوان خویش ببر».
پس از شهادت
قاتل مسلم بعد از این که او را به شهادت رساند، پایین آمد و پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد پرسید: وقتی که مسلم را از پله‏های قصر به بالا می‏بردید، چه عکس‏العملی داشت و چه می‏گفت؟ گفت: مرتب خدا را تسبیح می‏گفت و از او مغفرت و بخشش می‏طلبید... .
هنگامی که پیکر پاک آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن پاک و مطهر، طناب بسته و سر طناب را بکشند و در کوچه‏های کوفه بگردانند و چنان کردند و سپس بدن بی‏سر را برده و به دار کشیدند.
امام در سوگ مسلم
خبر شهادت مسلم، به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام «بَکر بن مَعنقه» در شَراف یا ثَعلبیّه به امام حسین علیه‏السلام رسید. امام از شنیدن آن بسیار اندوهگین شد و گریست و سپس فرمود: «اِنّا للّه و انّا اِلَیه رَاجِعُون؛ رحمت خدا بر او باد» و این سخن را چند بار تکرار کرد. هم‏چنین فرمود: «از این پس زندگی بی‏معنا است و خیری ندارد». بستگان مسلم نیز به شدت برآشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. در شعبان سال ?? ق، به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه‏السلام بنا گردید. بر روی قبر آن حضرت سنگی از مرمر نهاده و گنبدی ساخته شد. این ساختمان، در شرق مسجد جامع کوفه واقع شده است.
زیارت‏نامه
در قسمتی از زیارت‏نامه مسلم بن عقیل می‏خوانیم: «سلام بر تو ای جان نثار! ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمویت کردی و برای حفظ او خون دادی.
سلام بر تو ای اولین شهید و ای پیشوای سعادت‏مندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی‏کس بودی و یار و یاوری نداشتی».
طفلان مسلم
چند تن از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند وشهید شدند. دو فرزند کوچک دیگر او، در کاروان اسیران اهل بیت بودند و به دستور عبیداللّه‏ بن زیاد، زندانی شدند. یک سال در زندان بودند و به آن‏ها سخت می‏گرفتند. عاقبت خود را به پیرمردی که متصدی زندان بود، معرفی کردند. او که دوست‏دار اهل بیت بود، آن دو را رها کرد و فرار کردند. آن دو کودک، شب خود را به منزلی رسانده و مهمان پیرزنی شدند و خود را به او که علاقه‏مند به خاندان رسول بود، معرفی کردند. داماد نابکار آن زن ـ که از هوادارن ابن زیاد بود ـ برای دریافت جایزه، به دنبال آن دو کودک بود. خسته به خانه آمد و شب را در آن جا ماند. نیمه شب متوجه حضور آن دو شد و آن دو را دست بسته به همراه غلام و پسرش به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد، هیچ کدام حاضر نشدند دو کودک را بُکشند و خودشان را به داخل فرات انداختند و فرار کردند. کودکان برخاستند و به درگاه خدا نماز خواندند. بعد آن جلاد، سرهای پاک آنان را جدا کرد و بدنشان را داخل فرات انداخت و سرهایشان را برای دریافت جایزه، نزد عبیداللّه‏ بن زیاد برد.
میِ عشق

جوان‏مردِ فرزانه و نیک پی***بنوشیده از باده عشق، می
می‏ای سر کشیده به روز اَلَست***به عشق حسین، گشتْ مخمور و مست
فهیم و خردمند و فرخنده پی***بُدی مسلم بن عقیل نام وی
وفادار و همتای عباس بود***برای امام، نایب خاص بود
بیابان و صحرا نوردید و دید***بسی رنج‏ها تا به کوفه رسید
میِ عشق را کوفه بر سر کشید***غریبانه نوشید، شهدِ شهید


[ سه شنبه 89/8/25 ] [ 5:32 صبح ] [ فاطمه ]

امام باقر علیه السلام با بیشتر حاکمان زمان خود مناظره کرد و در همه آنها ولایت امیرالمؤمنین را اثبات فرمود؛ از جمله با هشام بن عبدالملک که در بعضی از آن مجالس، رنگ صورت هشام تغییر می‌کرد. هشام کینه امام را به دل گرفته بود تا بالاخره به ابراهیم بن ولید دستور داد به امام سم کشنده‌ای بدهد.
امام باقر علیه السلام با خوردن آن سم به بستر بیماری افتاد و طولی نکشید که به عالم بقاء شتافت.
امام صادق علیه السلام فرمود:« روزی که پدرم امام باقر از دنیا رفت، من در کنارش بودم. پدرم وصایای خود را در مورد غسل و کفن و تدفین به من فرمود. من گفتم: « پدرجان! به خدا امروز حال شما بهتر از روزهای بیماری شماست و من اثری از وفات در شما نمی‌بینم.»
پدرم فرمود:« پسرم! مگر نشنیدی که پدرم،
امام سجاد، هم‌اکنون مرا از پشت دیوار صدا کرد و فرمود: « ای محمد! بیا و عجله کن!» سپس شربتی به من داد و فرمود:« آن را بخور!» وقتی آن را نوشیدم، مرا بشارت داد به لقای حق تعالی.»

هشام بن سالم می گوید:« امام باقر علیه السلام در شب شهادتش فرمود:« امشب همان شبی است که به من وعده داده شده.» سپس به ظرف آب وضو که کنار دستش بود، اشاره کرد و فرمود:« آن را به دور بریزید.» ما گمان کردیم این سخن از روی شدت تب است ولی بعد دیدیم موشی در آن آب افتاده است.»

بعد از شهادت امام باقر علیه السلام هر شب در اتاقی که در آن وفات یافته بود، چراغ می‌افروختند.

امام صادق علیه السلام فرمود:« شخصی که فرسنگ‌ها از
مدینه دور بود، در خواب دید که به او می‌گویند:« برخیز و برو بر امام باقر علیه السلام نماز بخوان! ملائکه الهی او را در بقیع غسل می‌دهند.» و آن مرد بلند شد و آمد دید امام باقر علیه السلام وفات یافته است.


منابع:
بحار الانوار، ج 46، صفحات 213 و 214.


[ جمعه 89/8/21 ] [ 8:33 صبح ] [ فاطمه ]

 اول ذی الحجه،

سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع)

این روز رو به همه دوستداران اهل بیت تبریک عرض می نماییم.

.ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد

در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.

?

فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود.

شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.

رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.

پیشنهاد به علی (ع):

اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاه داشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند.

سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.

علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟

ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند. و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.

فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم.

پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را در چهره او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست (2).

توافق:

رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر.

فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل و عیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟!

عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبان بوده اید.

فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی (3).

خطبه عقد:

پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم.

علی (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد.

پیغمبر (ص) در حالی که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد تشریف برد، ‌و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن. هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه علیها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی (ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان.

علی علیه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم که بغیر از او خدایی نیست. شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله، درودی که مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.

مسلمانان به پیغمبر (ص) عرض کردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی کابین بسته ای؟

رسول خدا پاسخ داد: آری. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند.

مذاکره عروسی:

علی علیه السلام می فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می کشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می شد می فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم.

روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمی کنی که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی کنم اما از رسول خدا خجالت می کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (ص) برویم.

علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم.

ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر (ص) نام خدیجه را شنید اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد.

ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد.

فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی کند؟ عرض کرد: از کمروئی اوست.

پیغمبر (ص) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن.

وقتی علی (ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری.

عرض کرد: آری یا رسول الله.

فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می کنم.

سپس به همسرانش فرمود: اطاقی را برای فاطمه فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم (4). مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه (5) سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت(6).

(1)ذخائر العقبی ص 26.

(2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبی ص 29

(3)بحار الانوار ج 43 ص 127

(4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132

(5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349

(6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7

برگرفته از کتاب بانوی نمونه اسلام تألیف ابراهیم امینی.


[ جمعه 89/8/14 ] [ 9:2 صبح ] [ فاطمه ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 155178